نوشته های حسین عسکری نیا



علی بن ابی طالب ، از طرف پیغمبر اكرم ، مأمور شد به بازار برود و پیراهنی برای پیغمبر بخرد . رفت و پیراهنی به دوازده درهم خرید و آورد.

رسول اكرم پرسید :

این را به چه مبلغ خریدی ؟»

-به دوازده درهم.

-این را چندان دوست ندارم ، پیراهنی ارزانتر از این می‏خواهم ، آیا فروشنده حاضر است پس بگیرد ؟

-نمی دانم یا رسول الله.

-برو ببین حاضر می‏شود پس بگیرد ؟

علی پیراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت . به فروشنده فرمود :

-پیغمبر خدا ، پیراهنی ارزانتر از این می‏خواهد ، آیا حاضری پول ما را بدهی و این پیراهن را پس بگیری؟

فروشنده قبول كرد و علی پول را گرفت و نزد پیغمبر آورد . آنگاه رسول‏ اكرم و علی با هم به طرف بازار راه افتادند،در بین راه چشم پیغمبر به‏ كنیزكی افتاد كه گریه می‏كرد . پیغمبر نزدیك رفت و از كنیزك پرسید :

چرا گریه می‏كنی ؟»

-اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا برای خرید به بازار فرستادند ، نمی‏دانم چطور شد پولها گم شد . اكنون جرئت نمی‏كنم به خانه‏ برگردم.

رسول اكرم چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنیزك داد و فرمود :

-هر چه می‏خواستی بخری ، بخر ، و به خانه برگرد.

وسپس خودش به طرف‏ بازار رفت و جامه‏ای به چهار درهم خرید و پوشید . در مراجعت ‏ای را دید ، جامه را از تن كند و به او داد .

دو مرتبه‏ به بازار رفت و جامه‏ای دیگر به چهار درهم خرید و پوشید و به طرف خانه راه افتاد . در بین راه باز همان كنیزك را دید كه حیران و نگران و اندوهناك نشسته‏ است ، فرمود :

- چرا به خانه نرفتی ؟

- یا رسول الله خیلی دیر شده می‏ترسم مرا بزنند كه چرا این قدر دیر كردی .

- بیا با هم برویم ، خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت می‏كنم‏ كه مزاحم تو نشوند.

رسول اكرم به اتفاق كنیزك راه افتاد . همینكه به پشت در خانه رسیدندكنیزك گفت :

همین خانه است.

رسول اكرم از پشت در با آواز بلندگفت :

ای اهل خانه سلام علیكم.»

جوابی شنیده نشد . بار دوم سلام كرد ، جوابی نیامد . سومین بار سلام كرد، جواب دادند .

السلام علیك یا رسول الله و رحمه الله و بركاته.

- چرا اول جواب ندادید ؟ آیا آواز مرا نمی‏شنیدید ؟

-چرا همان اول شنیدیم و تشخیص دادیم كه شمائید .

- پس علت تأخیر چه بود ؟

- یا رسول الله خوشمان می‏آمد سلام شما را مكرر بشنویم ، سلام شما برای‏ خانه ما فیض و بركت و سلامت است .

- این كنیزك شما دیر كرده ، من اینجا آمدم از شما خواهش كنم او رامؤاخذه نكنید .

- یا رسول الله به خاطر مقدم گرامی شما ، این كنیز از همین ساعت‏ آزاد است .

پیامبر گفت :

خدا را شكر ، چه دوازده درهم پر بركتی بود ، دو را پوشانید و یك برده را آزاد كرد»


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

bosscamera تهران بگ |تولیدی و پخش کیف و کوله پشتی مدارس ارزان در تهران رمان مجازی موبایل bia2download70 سـطرهای صاف و ساده مطالب اینترنتی آپشن خودرو | گندم کار کتابخانه شهدای فرهنگی آذرشهر گروه آموزشی حسابداری خانواده شاد